دل خاکـــــی



میخواستم برم نماز. اومدن از بابا رگ بگیرن. بخاطر انتی بیوتیک ها رگ هاش نازک شده و بدن ش کم اب. نزدیک 6بار این سوزن بلند و رد کردن و نتونستن. پرستار میگفت پوست ش بخاطر کم ابی بدنش کلفت شده. از ناله های بابا نگم ​​​​​​اینقدر ناله زد مات و حیرون موندم چی کنم. دستشو اورد بالا بغلم کرد. کمی اروم شد. منم به اشکام اجازه دادم بریزه. نمیشه که همیشه قوی بود. اصرار اصرار که منو ببرید خونه.میگه دعا کن خدا ازم راضی باشه
بابا تو بخش کرونا بستری شده.نه بخاطر کروناش بخاطر اینکه تو خونش عفونت هست. و چون جواب تست کروناش مثبت شده رفتن اون بخش. خداروشکر داداش میگفت حال عمومی ش خوبه. تصمیم گرفتم برم ساوه و من پیشش بمونم تا یه نفر پیشش باشه و بقیه درگیر نشن. امیدوارم شرایط رفتنم جور بشه. مامان گرفت. من. زهرا.داداش علی و خانمش. برای من و زهرا مطمئنن انفولانزا بود چون واگیر نکرد. اما داداش و خانمش. اوه اوه از بدن دردش میگن ادم وحشت میکنه.

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

Calvin ستاد جوانان دفتر امام جمعه پلدشت فانوس تنهايي من هر روز یک آرایش جدید نی لبک Mandy آکادمي علمي انجمن زبان دبیرستان دوره اول حضرت زهرا(س)